۱۳۸۸ مرداد ۲۱, چهارشنبه

لباس سبز بر تن حامیان پشیمان احمدی نژاد

دیروز 21 مرداد ساعت 9:30 دقیقه صبح از ایستگاه متروی 15 خرداد پیاده شدم. با یکی از دوستانم ساعت 10 قرار داشتم و این یعنی نیم ساعت معطل شدن.خیلی تشنه بودم و میدونستم که در راهروی بازرچه طلافروشان یک آب سرد کن بزرگ است، راه افتادم...
بازارچه هنوز در های اصلی اش بسته نشده بود
به آبخوری که رسیدم دو نفر داشتند آب میخوردند ، منتظز ماندم که همان لحظه پسر جوانی که یا هم سن و سال خودن بود یا نهایتا 2 سال از من بزرگ تر بود با یک تی شرت سبز که رنگش خیلی زیاد تو چشم بود کنار من ایستاد.
یک نفر از دو نفری که داشتند آب میخوردند رفت و طبیعتا نوبت من بود ولی نمیدونم چی شد که نوبتم رو دادم به پسر سبز پوش....
به چند ثانیه نکشید که فرد دیگیه ای که داشت آب میخورد اونم رفت و من هم مشغول آب خوردن بودم.
بودن اینکه با پسر سبز پوش حرفی بزنم از بازارچه طلافروشان برون آمدم و به شمت ایشتگاه حرکت کردم تا در آنجا منتظر دوستم باشم.
ساعت 10:20 دوستم با 20 دقیقه تاخیر از پله های مترو بالا امد و کم کم تا جایی که چشم کار میکرد موتور های قرمز رنگ پلیس ایستاده بودند. از مردم و بخصوص بازاری ها میشنیدم که در این موقع از روز و با وجود گرما همه چنین جمعیت زیادی واقعا غیر عادی است و بازار در آن روز حالت غیر عادی بود و اکثر کسبه جنس های زیادی بیرون مغازه نگذاشته بودند تا اگر اتفاقی افتاد راحت بتوانند بساط خود را جمع کنند.
به همه جای بازار سرکشی کردیم و همه جا را دیدیم تا به قول معروف محیط را ارزیابی کنیم ، خیلی پیاده رفته بودیم ساعت تقریبا 11:15 بود . داشتیم نا امید میشدم.
حسرت میخوردیم.... چون چنان جمعیتی مانند یم انبار بزرگ از باروت بود که تنها به یک چرقه کوچک برای انفجار دارد.
دل را به دریا زدیم و گفتیم خودمان شروع میکنیم....
در یکی از قسمت های بازار قسمتی از پارچه فروشان بودند که انگار جنس های خود را بساط کرده اند کف زمین چون مغازه ای نداشتند و با چ.ب و تخته قسمت های خود را یکدیگر جدا کرده بودند. جای بسار خوبی بود اکثر کسبه مسن بودند و در آن راهرو به آم بزرگی فقط یک مامور بود و جمعیت مردم زیاد...
ماسکی برای آلودگی هوا استفاده میکنم از کیفم در آوردم و به صورتم زدم و همراه با رفیقم شعار مرگ بر دیکتاتور سردادیم. همانطور که فکر میکردم انبار باروت آن منطقه با جرقه ما روشن شد و همه شهار دادند به علت اینکه لباس من هم خیلی به چشم میزد مامور از دور مرا شناخت و به دنبالم آمد...
جمعیت زیاد بود نمی توانستم فرار کنم بر خلاف انتظارم مردم هم حرکت خاصی انجام ندادند .... مامور اومد و از پشت بند کیفم را گرفت چند مادر مهربان و مسن میخواستند مانع دستگیری من بشوند ، دوستم را هم که اصلا وسط جمعیت ندادیم (آدم ها را در مواقع سخت باید شناخت) من در تکاپو برای آزادی بودم اما مامور به ور خاصی با یک دست دست راستم را و با دیت دیگر موهایم را محکم گرفته بود که اصلا توانی فرار نداشتم ....
کمکم داشتیم از همام رواهرو از بازار خارج میشدیم که همان پسر جوان سبز پوش که در آبخوری نوبت خود را به اودادم مانند یک ناجی آمد و با مامور درگیر شد و مامور هم مجبور شد دست مرا رها کند که شاید بتواند ناجی مرا هم بگیرد ولی دیگر ما دونفر بودیم و آن یک نفر که ناگهان همام مادران مسن و مهربان همراه چند تن دیگر به یاری ما اومدن و باطوم اون رو ازش گرفتیم و مجبور به ترک محل شد و مردم که انگار متوجه داستان شده بودند ما را فراری دادند(ای کاش من باطوم را بر میداشتم)....
کم کم دور شدیم و به طرف پارک شهر رفتیم در میان راه خیلی با هم دوست شدیم اسمش را پرسیدم . گفت : حسین....
انگار سال ها بود میشناختمش
همینطور درباره یکدیگر میپرسیدیم که از پرسیدم راستی به کی رای دادی ؟؟؟ موسوی یا کروبی؟
گفت : هیچکدام به احمدی نژاد رای دادم
شوکه شده بودم....
ترسیده بودم....
نکند این نفوذی باشد و .....
پرسیدم پس چرا کمکم کردی ؟؟؟
چرا لباس سبز پوشیدی ؟؟؟؟؟؟؟
اون هم متوجه شده بود که من سردرگم شده بودم گفت : آخه از جنبش سبز هستم.....
من کم کم داشتم دیونه میشدم. مگر میشود کسی به احمدی نژاد رای دهد و ضد او تظاهرات کند یا یکی از مخالفان (من) او را از دست مامورانش نجات دهد. گفتم واضحتر توضیح بده تورو به خدا گفت :
درسته من به احمدی نژاد رای دادم و اون من و خونواده ام رو گول زد و رای ما رو دزدید . گفت من پدرم یک بازنشسته است و نزدیک به انتخابات تقریبا حقوق اش چند برابر شد و اوضاع زندگی ایمان توی اون ماه واقعا از این رو به آن رو شد...
بعد از هر نماز پدر و مادرم نبود که اون را دعا نکنند...
بعد از هر وعده غذایی نبود که برای او و خانواده اش طلب بخشش نکنند....
اما بعد از دو ماه آن روی سکه را دیدیم حقوق پدرم از مقدار قبلی هم 20 هزار تومان کمتر شده بود و حالا بعد از هر نمازی نیست که او را نفرین نکنند
من هم فهمیدم که به شعورمان توهین شده و الان اینجا ام تا رای ام رو پس بگیرم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

برای ارتباط با وبلاگ سید سبز و ارسال خبر ، عکس و غیره از پست الکترونیک Info_Seyyedesabz@Yahoo.Com استفاده کنید. پست الکترونیک هروزه ساعت 12 و 24 توسط مدیران سایت بررسی خواهد شد.